Posts Tagged ‘تِلو’

روایت سپـــ.وختن 10#

نوامبر 13, 2010

اردوگاه تِلو جاییست که سربازها را در آنجا میکُنند  و بعد از تجاوز بی شرمانه، دوازده نفر را می چپانند در یک چادر که چهار نفر به زور در آن جای میگیرند.

موقع خواب، شصت پای همرزمت که بوی گُه میدهد توی حلقت میرود،

برای مقابله با دشمن فرضی چندین و چند بار وارد حُفره روباهی میشوی که سگی قبلا در آنجا ریده،

روزها از گرمی هوا به گا میروی و شب ها از  شدت سرما به فاک!

و…

لیکن تو با تحمل این سختی ها به خودت میگویی «اشکالی نداره همۀ اینا یه روزی خاطره میشه» که ناگهان ندایی از دل میرسد «ریدم توی این خاطره ها»